
چرا بگرام برای آمریکا اهمیت استراتژیک دارد؟

کنترل پایگاه بگرام به آمریکا امکان میدهد هم بر ایران در غرب و هم بر منطقه سینکیانگ چین در شرق نظارت داشته باشد و به عنوان یک نقطه کلیدی در سیاست منطقهای این کشور عمل کند.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از تابناک، خواستهی ترامپ دربارهی بگرام کمتر به افغانستان مربوط میشود و بیشتر به سیاست داخلی ایالات متحده ارتباط دارد. اما برای بازیگران منطقهای، پیامدهای چنین گفتاری کاملاً واقعی است.
سایت دیپلمات در مقالهای به دلایل اصرار آمریکا برای حضور مجدد نظامی در پایگاه بگرام افغانستان پرداخته که در ادامه آمده است.
زمانی که رئیسجمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، در اوایل ماه جاری در کنار نخستوزیر بریتانیا، کِیر استارمر، در چیگز ایستاده بود و وعده داد که پایگاه هوایی بگرام در افغانستان را «پس بگیرد»، او موضوعی را دوباره مطرح کرد که بسیاری در واشنگتن آن را مختومه میدانستند.
ترامپ با اشاره به بگرام به عنوان «یکی از بزرگترین پایگاههای هوایی جهان» هشدار داد که «اتفاقات بدی رخ خواهد داد» اگر طالبان از واگذاری کنترل این پایگاه به ایالات متحده خودداری کند.
این اظهارات پرسشهای مهمی را برمیانگیزد: چرا ترامپ، معمار توافق دوحه ۲۰۲۰ که منجر به خروج آمریکا از افغانستان شد، اکنون میخواهد به افغانستان بازگردد؟ چنین اقدامی چه اهداف راهبردیای را دنبال میکند؟ و واکنش طالبان چه خواهد بود؟
پاسخها در تاریخ چندلایهی بگرام و در پویاییهای در حال تغییر قدرتهای بزرگ نهفته است. بگرام که در ولایت پروان، حدود ۵۰ کیلومتری شمال کابل واقع شده، در دههی ۱۹۵۰ با کمک اتحاد جماهیر شوروی ساخته شد.
بعدها به یکی از ارکان اصلی تلاشهای جنگی مسکو در جریان جنگ شوروی-افغانستان تبدیل شد، مدتی کوتاه به دولت محمد نجیبالله واگذار شد و سپس توسط احمد شاه مسعود در دههی ۱۹۹۰ تصرف گردید.
طالبان کنترل آن را در اختیار داشت تا زمانی که مداخلهی به رهبری ایالات متحده در سال ۲۰۰۱ این پایگاه را به مرکز عملیات ناتو علیه طالبان و القاعده برای دو دهه تبدیل کرد.
در حالیکه بگرام پس از ترک شورویها ویران شده بود، آمریکاییها آن را به دژی وسیع به وسعت تقریباً ۳۰ مایل مربع تبدیل کردند که توانایی استقرار تا ۱۰ هزار سرباز را داشت.
این پایگاه دارای دو باند پرواز، آشیانههایی برای بمبافکنهای سنگین، تأسیسات پزشکی پیشرفته و حتی بازداشتگاهی بدنام بود که به «گوانتاناموی افغانستان» معروف شد. در اوج خود، این پایگاه نماد حضور ایالات متحده در آسیای جنوبی و مرکزی بود و حتی شامل رستورانهای زنجیرهای مانند برگرکینگ و پیتزا هات نیز بود.
برای ترامپ، بگرام همواره از اهمیت نمادین و راهبردی برخوردار بوده است. او در ماه مارس استدلال کرد: «ما قرار بود بگرام را نگه داریم، نه به خاطر افغانستان بلکه به خاطر چین … این پایگاه دقیقاً یک ساعت با مکانی که چین موشکهای هستهای خود را تولید میکند فاصله دارد.»
منطق او ساده است: با کنترل بگرام، واشنگتن نقطهای راهبردی برای نظارت بر ایران در غرب و منطقه سینکیانگ چین در شرق بهدست میآورد.
این تمرکز در سایهی صعود سریع نظامی چین رخ میدهد. تا سال ۲۰۳۰، احتمالاً زرادخانه هستهای پکن به ۱۰۰۰ کلاهک خواهد رسید؛ سلاحهای فراصوت و شبکههای ماهوارهای در حال گسترش آن، برد نفوذش را افزایش میدهند، در حالی که پروژههای کمربند و جاده حضور اقتصادی چین در افغانستان و آسیای جنوبی و مرکزی را تقویت میکنند.
با این حال، طالبان تنها تماشاگر نیستند. آنها بگرام را خاک مستقل افغانستان میدانند و واکنششان به اظهارات ترامپ سریع بود. فصیحالدین فطرت، رئیس دفتر وزارت دفاع، صحبت دربارهی توافق سیاسی برای واگذاری پایگاه را رد کرد: «توافق درباره حتی یک وجب از خاک افغانستان ممکن نیست. ما به آن نیاز نداریم.»
بیانیه رسمی طالبان نیز بر استقلال و تمامیت ارضی افغانستان تأکید کرد و واشنگتن را به تعهد خود در توافق دوحه مبنی بر عدم دخالت در امور افغانستان یادآوری کرد.
آیا ایالات متحده واقعاً میتواند بگرام را بازپس گیرد؟ از نظر لجستیکی، این کار نیازمند استقرار گسترده نیرو، تعهدات امنیتی دائمی و ریسک شعلهور شدن دوباره مقاومت افغانها خواهد بود. از منظر سیاسی، چنین اقدامی روابط با ایران را بیشتر تحت فشار قرار میدهد، طالبان را تحریک میکند و احتمالاً چین و روسیه را بیشتر به هم نزدیک میسازد.
ایالات متحده پیشتر پایگاههای امنی در خلیج فارس دارد: العُدید در قطر و الظفره در امارات، که پلتفرمهای پایدار بدون گرفتار شدن در باتلاق افغانستان ارائه میدهند. در مقایسه، بگرام بیشتر شبیه یک اقدام سیاسی است تا یک ضرورت نظامی. شاید همین نکته مدنظر باشد.
وعده ترامپ برای «پس گرفتن» بگرام با مخاطبان داخلی او همخوانی دارد: این اقدام تصویر قدرت و صلابت او را نشان میدهد، انتقاد او از خروج نیروهای آمریکا تحت ریاست بایدن را برجسته میکند و عزم او در برابر چین را به نمایش میگذارد. در چرخه بیپایان انتخابات آمریکا، قابلیت عملی بیشتر از نمادین بودن اهمیت ندارد.
اما در حالی که این وعده ممکن است برای سیاست داخلی آمریکا نمادین باشد، پیامدهای واقعی در آسیای جنوبی و مرکزی به همراه دارد. حضور دوباره آمریکا در افغانستان فراتر از کابل تأثیر خواهد گذاشت و محاسبات همسایگان، بهویژه پاکستان، را پیچیده میکند.
اسلامآباد تحت فشار قرار خواهد گرفت تا بهطور پنهانی در تسهیل لجستیک یا حمایت اطلاعاتی کمک کند، که در زمانی که کریدور اقتصادی چین-پاکستان (CPEC) همچنان برای آینده اقتصادی آن حیاتی است، روابط با پکن را تحت فشار قرار میدهد.
در داخل کشور، هرگونه برداشت از همدستی میتواند واکنشهای مسلحانه را تحریک کرده و خشم عمومی را تشدید کند، همانطور که در عملیاتهای گذشته آمریکا مشاهده شده است. با توجه به فعالیت جاری تحریک طالبان پاکستان (TTP)، اسلامآباد نمیتواند طالبان افغان را تحریک کرده یا ثبات مرزی را دوباره به خطر بیندازد.
غیرقابل پیشبینی بودن ترامپ تنها این معضل را تشدید میکند. با وجود علاقه فزاینده او به پاکستان، اسلامآباد با هند دشمن در شرق و مرز غربی شکننده مواجه است. نزدیکی بیش از حد به واشنگتن میتواند طالبان را منزوی کند و ثبات داخلی را به خطر بیندازد.
در نهایت، خواسته ترامپ درباره بگرام کمتر به افغانستان مربوط میشود و بیشتر به سیاست داخلی آمریکا مرتبط است. این امر بیشتر بازتابی از نمایش قدرت نمادین است تا یک استراتژی کلان قابل اجرا. با این حال، برای بازیگران منطقهای مانند پاکستان، پیامدهای چنین گفتاری کاملاً واقعی است.